جدول جو
جدول جو

معنی دام گستر - جستجوی لغت در جدول جو

دام گستر
دامیار، شکارچی، صیاد
متضاد: صید
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادگستر
تصویر دادگستر
آنکه عدل و داد را میان مردم گسترش دهد، دادگسترنده، دادگر، عادل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانش گستر
تصویر دانش گستر
آنکه علم و دانش را رواج دهد، کسی که از علم و دانش به همه بهره رساند، گسترانندۀ دانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه گستر
تصویر راه گستر
خوش راه، تندرو، اسب یا استر راهوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستم گستر
تصویر ستم گستر
کسی که ظلم و ستم را رواج دهد، ستم پرور،، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ وَ دَ)
دام گستردن:
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت دام گستریدن نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ دَ)
دام پهن کردن. نصب کردن دام. دام گذاشتن. دام نهادن. تله نهادن. دام گستریدن
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ/ خُدْ کَ دَ / دِ)
دادور. دادگر. عادل. عادلی که عدل و داد را در میان مردم جاری کند و مبسوط سازد. (انجمن آرای ناصری) :
بدویست کیهان خرم بپای
همو دادگستر به هر دو سرای.
فردوسی.
هر آن شاه کو دادگستر بود
به هر دو جهان شاه سرور بود.
فردوسی.
بشد بخت ایرانیان کندرو
شد آن دادگستر جهان دیده زو.
فردوسی.
شه عالم عادل دادگستر
که بی چاکر او نیابی دیاری.
فرخی.
ملک بوسعید آفتاب سعادت
جهاندار و دین پرور و دادگستر.
فرخی.
چو گفت این سخن دادگسترعزیز
نگفتند دیگر در این باب چیز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بیندیش تا چیست مردم که او را
سوی خویش خواند ایزد دادگستر.
ناصرخسرو.
دستور دادگستر سلطان دادورز
مسعودسعد ملکت سلطان کامگار.
سوزنی.
تا حشر فذلک بقا باد
توقیع تو دادگستران را.
خاقانی.
پادشاه عالم عادل دادگستررعیت پرور. (سندبادنامه سمرقندی ص 342). و پادشاه را هفت وزیر شایسته بود هر یک کامل و عاقل و ناصح و فاضل و ملک پرور و دادگستر. (سندبادنامه ص 78). پادشاه میمون عالم عادل دادگستر دین پرور. (سندبادنامه ص 342).
بهار میگذرد دادگسترا دریاب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید.
حافظ.
، نام خدای عز و جل. (برهان) :
مگر دادگستر ببخشایدم
مگر ز آتش تیز نگزایدم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ولیکن حکمتش گر تو ندانی
روا باشد که داند دادگستر.
ناصرخسرو.
، دل که به عربی قلب گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
شاعرکه سخن منظوم سراید. ناظم. رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گسترندۀ رزم. که بسط دهد جنگ را:
زهی بزم راابر دینارقطره
زهی رزم را خسرو رزم گستر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(عَ پَ)
مروج دین. مبلغ دین. دین پرور:
ببرهان صورت چرا بگروی
همی پند دین گستران نشنوی.
فردوسی.
بطریق دید رویش گفتش که در همه روم
از جمع قیصران چو تو دین گستری ندارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
گسترندۀ کرم. بخشش و جود کننده. (آنندراج). نیکوکار. خیراندیش. مهربان. (ناظم الاطباء). سخی. جواد. (فرهنگ فارسی معین) :
لطیف کرم گستر کارساز
که دارای خلق است و دانای راز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ دو دَ / دِ)
هر مرکب عموماً، واسب خصوصاً. (ارمغان آصفی) (بهار عجم). هر مرکوبی اعم از اسب و استر و خر و گاو و اشتر و جز آن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از شعوری ج 2 ورق 5). مرکب. (شرفنامۀ منیری) :
که که سنگ آهن ار نعلی
زان سم راه گستر اندازد.
خاقانی.
در آن ره چنان راه گستر براند
که وهم از پیش چند منزل بماند.
زین الدین سنجری.
، مرکب راهوار و فراخ گام و خوش راه. (ناظم الاطباء) (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ پُ دَ /دِ)
گسترانندۀ شاخ. (فهرست ولف) :
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن شاخ گستر نیازی درخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ / تِ)
گسترندۀ دانش. اشاعه دهنده علم. علم گستر. که بسط دانش دهد. که علم افاضه کند. که از دانش بهره رساند. ز دانش بهر کس رساننده بهر
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ)
کندن دام. از جای برآوردن دام. درهم نوردیدن و فرودریدن دام:
چه خاک بر سر بی طاقتی کنم یا رب
مراکه دام گسست و شکار رفت بگرد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ)
بصورت دام درآمدن. صورت تله و دام بخود گرفتن. شکل دام یافتن، آلت گرفتاری و وسیله گرفتار آمدن شدن. تله شدن. وسیلۀ گرفتاری گردیدن:
کنون نام چوبینه بهرام گشت
همان تخت سیمین ترا دام گشت.
فردوسی.
دام تو گشته ست جهان و چنه
اسب و ستامست و ضیاع و غلام.
ناصرخسرو.
، کنایه از بازی دادن و دام گستردن، خلاصی از دام. (برهان). (اما ظاهراً این معنی بر اساس نیست)
لغت نامه دهخدا
(دِ فُ)
که نام خود را مشهور و معروف سازد. که نام خویش در جهان بگسترد. نامجو. نام طلب:
مبارزی ملکی نام گستری که بدو
همی بنازد ایوان و مجلس و میدان.
فرخی.
، معروف. (آنندراج). نامور. نام آور
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرم گستر
تصویر کرم گستر
بخشش کننده سخی جواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانش گستر
تصویر دانش گستر
گسترنده دانش، علم گستر گسترنده دانش، علم گستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گستر
تصویر راه گستر
تند رو راهور (اسب استر و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادگستر
تصویر دادگستر
آنکه اجرای عدالت کند، عادل، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام گستر
تصویر نام گستر
آنکه خویش را در اقطار جهان معروف سازد نامجو: (... درمردی بی نظیر ونام گستر)، معروف نام آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داد گستر
تصویر داد گستر
نام خدای عزوجل، داد گسترنده، عادل، دادگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گستر
تصویر راه گستر
((گُ تَ))
تندرو، راهوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگستر
تصویر دادگستر
((گُ تَ))
آن که اجرای عدالت کند، عادل، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادگستر
تصویر دادگستر
عادل
فرهنگ واژه فارسی سره
دادگر، دادور، عادل، عدالت گستر
متضاد: بیدادگر، ظالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد